مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

جانباز شیمیایی70درصد عطاالله ایزدپناه در گفتگو با وبلاگ قهرمانی:

جانباز شیمیایی70درصد عطاالله ایزدپناه:

هیچ‌گاه از حضور در جبهه

احساس پشیمانی نکردم

چند روزی در کما بودم. به اشتباه گمان کرده بودند که شهید شده ام و مرا در سردخانه در میان پیکر شهدا قرار داده بودند. در حین جا به جایی متوجه شده بودند که من نفس می کشم و بلافلاصله به بیمارستان بازگردانده شده بودم . خواست خدا بود که دوباره به زندگی بازگشتم. من تا مرز میان مرگ و زندگی پیش رفتم اما تقدیر الهی بود که زنده بمانم.

 


نام:عطاالله ایزدپناه
تاریخ و محل تولد: فروردین 1347- شیراز
تاریخ اولین اعزام: آباده 1363
تاریخ و محل مجروحیت شیمیایی: بهمن ماه 1364- فاو- عملیات والفجر 8
مدت حضور در جبهه: 8 ماه
درصد مجروحیت شیمیایی:70درصد



درباره نحوه ورودتان به جبهه توضیح دهید؟
دوره آموزشی در پادگان شهید بهشتی و دستغیت کازرون گذراندم. حدود2ماه آموزش رزمی را طی کردم و سپس به جنوب کشور، در حوالی خرمشهر، اعزام شدم.
من در گردان سیدالشهدا(ع) در لشگر 19فجر، "تک تیزانداز" بودم.

در مورد چگونگی بمباران شیمیایی منطقه فاو در سال 64 بگویید؟
زمستان سال64 دومین باری بود که به جبهه اعزام می شدم. اواخر بهمن ماه بود و ما عملیات والفجر8 را در فاو انجام دادیم. من خمپاره انداز بودم. در نزدیکی فاو بودیم و عملیات داشت با موفقیت پیش می رفت که جنگنده های عراقی منطقه را مورد هدف بمب های شیمیایی قرار دادند. یکی از بمب ها در نزدیکی سنگر ما فرود آمد و باعث مجروحیت و شهادت جمعی از همرزمانمان شد.
به مرور تاثیر گازهای شیمیایی بیشتر می شد. شرایط خیلی سختی بود. هوا هم ساکن بود و هیچ بادی نمی وزید. امکان تنفس وجود نداشت.از ماسک استفاده کردیم، دشمن حجم وسیعی از گازها کشنده را در منطقه ریخته بود و ماسک محافظ هم کاربرد زیادی نداشت. همین عامل باعث تشدید مجروحیتمان شد.

چه زمانی متوجه شدید که دچارمصدومیت شده اید؟
بعد از بمباران حدود 4ساعت در منطقه آلوده بودم. مدام حالت تهوع داشتم و صورتم تاول زده بود و نمی توانستم چشمانم را باز کنم. به همراه تعدادی از مجروحیت به کنار رود اروند رفتیم و با قایق به آن طرف آب برگشتیم. وقتی به خشکی رسیدیم، مقداری از مسیر را پیاده طی کردیم.
در بین راه رزمندگان گردان حضرت زینب(س) را دیدیم که در حال بازگشت به عقب بودند. آنها که وضعیت ما را دیدند، کمک کردند و ما را به بیمارستان صحرایی بردند.
وضعیت چشمانم بحرانی بود و به بیمارستان صحرایی حضرت فاطمه زهرا (س) منتقل شدم.
تاول های صورتم به مرور بزرگترمی شد و مانع بازشدن چشمانم می شد.همان شب ما را به بیمارستان بقیه الله تهران منتقل کردند.
چند روزی را در حال بیهوشی کامل (کما) بودم. پزشکان می خواستند مرا به آلمان اعزام کنند. در فرودگاه به اشتباه گمان کرده بودند که شهید شده ام و مرا در میان پیکر شهدا قرار داده بودند.


چگونه متوجه زنده بودن شما شدند؟
آنطور که بعدا برایم توضیح دادند؛ در سردخانه در کنار پیکرمطهر چند شهید قرار گرفته بودم و در حین جا به جا کردن پیکر شهدا متوجه شده بودند که من نفس می کشم و بلافلاصله به بیمارستان بقیه الله بازگردانده شده بودم.
خواست خدا بود که دوباره به زندگی بازگشتم. من تا مرز میان مرگ و زندگی پیش رفتم اما تقدیر الهی بود که زنده ماندم.

چند روز در بیمارستان بستری بودید؟
بعد از آن ماجرا 18روز در بیمارستان بودم. در این مدت پزشکان نهایت تلاششان را انجام می دادند. همین مراقبت های دلسوزانه باعث بهبودی ام شد. بعد از آن می توانستم چشمانم را باز کنم و همه جا را ببینم. سرانجام خودم درخواست کردم که مرا مرخص کنند تا به شیراز برگردم.

خانواده در اولین دیداربا شما چه واکنشی نشان دادند:
وقتی به شیراز برگشتم، خانواده با دیدن تاول های سرتاسر بدنم متعجب شده بودند و باور نمی کردند که گاز های شیمیایی اینقدر چهره ام را زخمی و پیر کرده باشد.
مدام اشک از چشمانم جاری می شد. چشمانم به نور حساس بود ومجبور بودم از عینک دودی استفاده کنم.
پدر و مادرم که وضعیت جسمانی ام را این گونه می دیدند تلاش می کردند تا فضای شاد و آرامی در خانه به وجود آوردند تا موجب تقویت روحیه من شوند. مهرومحبت آنها بود که باعث می شد درد ها و مشکلات را تاب بیاورم.


در این سالها با توجه به مجروحیتنان چه شغلی داشتید؟
مدتی در شرکت پخش "دارو شیراز" کار می کردم که مصدومیت ها باعث شد که نتوانم ادامه دهم.

چه سالی ازدواج کردید؟
سال 67 به اصرار خانواده ام تصمیم به ازدواج گرفتم. همسرم در خانواده ای مذهبی بزرگ شده و به همین دلیل افتخار می کرد با یک جانباز ازدواج می کند و ایشان نقش مهمی در زندگی و سلامت من دارد.
خاطره ای از دوران جبهه ، برایمان بگویید؟
دو موضوع بیاد ماندنی را نقل می کنم؛ یکی اینکه در عملیات والفجر 8 رزمندگان گردان حضرت زینب (س) هواپیماهای دشمن را مورد هدف قرار دادند. یکی از بچه ها آرپی چی برداشت و به سمت هواپیما نشانه رفت و چند لحظه بعد آن هواپیما سقوط کرد و فریاد "الله اکبر" صدها نفر از بچه ها بلند شد.
دومین موضوع هم یادی از دوست شهیدم "قربانعلی زارع" است. او در فاو با من شیمیایی شد. ما با هم به تهران اعزام شدیم.و در نهایت در همان روزهایی که من در کما بودم، او به شهادت رسیده بود. ما در جبهه همیشه در کنار هم بودیم و بهترین خاطرات جبهه را با هم گذراندیم.(روحش شاد)


فکر می کنید مشکلات یک جانباز شیمیایی در جامعه چه چیزی می تواند باشد؟

وضعیت جسمی جانبازان شیمیایی کاملا مشخص نیست و مردم دراولین نگاه معمولا قادر به تشخیص آنها نیستند. همین موضوع مشکل مضاعفی ست. اگر کسی ناخواسته جلوی ما سیگار بکشد، موجب مشکل تنفسی ما می شود. البته آلودگی هوا هم مشکل دائمی است که در باعث می شود به مرور زمان از لحاظ سلامتی رو به ضعف برویم.

به ورزش خاصی هم علاقه دارید؟
من سال هاست که به ورزش شطرنج علاقه دارم و تاحالا هم موفق به کسب چندین مقام استانی و کشوری شدم. در میان آنها حدود 7باری می شود که توانستم قهرمانی کشور در میان جانبازان شیمیایی را از آن خود کنم.

ورزش چه تاثیری در روحیه شما دارد؟
ورزش و فعالیت های اجتماعی برای روحیه جانبازان شیمیایی بسیار موثراست. این گونه کمتر در خانه می مانند و خود را توانا و شایسته می بینند. همین روحیه هم در باعث می شود بتوانند برسختی ها و بیماری ها غلبه کنند و امید به زندگی داشته باشند.

در پایان اگر صحبی هست، بگویید؟
به عنوان یک جانباز شیمیایی از مسئولین ومردم می خواهم که مشغله های کاری و سختی های زندگی باعث نشود تا نگاه مهربانشان را از جانبازان دریغ کنند. ما نمی خواهیم که مروز زمان ما را به دست فراموشی بسپارد. امام خمینی (ره) در این باره فرمودند: نگذارید جانبازان ما در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شوند.»

انتهای گزارش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد