مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

اشعار شاعرانه/ کاش می دانستی که اندازه ۷ آسمان دوستت دارم

اشعار شاعرانه از نگاه وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

دوستت دارم ...


دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری

دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق
دوستت دارم چون تو را میخواهم و تو نیز مرا میخواهی
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی
دوستت دارم همچون باران
دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد
دوستت دارم چون که یاری ام میکنی تا از این سیلاب زندگی به راحتی عبور کنم




سکوت

من خدایی دارم ...

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها !

مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست

گاه گاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من،

ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد !

او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند ...

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند ...



    *
    *
    *
    *
    *
    *



زیباترین قسم...

 

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



یک روز می بوسمت.....

یک روز می بوسمت
یک روز که باران می بارد ،
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
آهسته ، می بوسمت ...
که مبادا از فردا دیگر « عشق من »نباشی



    *
    *
    *
    *
    *
    *






ته دنیای بی تو بودن ....

اینجا که من رسیده ام …

ته دنیای بدون تو بودن است!!

همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!

ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!

خوب تماشا کن…

دلم هم تنگ نشده!

یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …

تو باش و دل من و همه فریادهایی که …

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



زندگی حق من است ...

 

زندگی حق من است
تو به من حق دادی که برای شب تنهایی عشق گریه کنم
واژه ای رنگ کنم
تو به من حق دادی
که به خاک قدمت سجده کنم
و برای نفس گرم و بر افروخته ات
حس یک خاطره را زنده کنم
زندگی عشق من است
عشق من در تپش شوق غریبانه ی توست
یا که نه در خم ابروی فریبنده ی توست
عشق من زیر سکوت لب آوازه ی توست
زندگی حق من است
تا زمانیکه تو در وسعت تردید پناهم باشی
زندگی فاصله است
تو به من حق دادی
که در این فاصله پرپر بزنم
شکوه ای نیست ولی
زندگی حق من است ...



    *
    *
    *
    *
    *
    *



دوستت دارم ...

دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق
دوستت دارم چون تو را میخواهم و تو نیز مرا میخواهی
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی
دوستت دارم همچون باران
دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد
دوستت دارم چون که یاری ام میکنی تا از این سیلاب زندگی به راحتی عبور کنم

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



دوستت دارم هایت را بـــــــــــاور

دوستت دارم هایت را بـــــــــــاور" میکنم

گذشته ام را میدهم به بــــــــــاد" و به تو دل می سپارم... ...

چقدر این با تــــــو بودن ها" را دوست دارم

چقدر لبخندها و قهقهه های از ته دلـــــت" را دوست دارم

دلم برای لحظه های با تو بودن پـــــر میزند

من هنوز منتظرم...که باز هم مهربانی هایت را ببینم

میخواهم عاشقــــــــــی" کنم.

میخواهم زندگــــــــــــــــــی" کنم

میخواهم تمام دچـــار بـــودنـــم را جار بـــزنــــم

دلـــم چـقدر هــوایت را کــرد.

حیف کــه نیستـی........

+نوشته شده در شنبه 7 آبان 1390,

    *
    *
    *
    *
    *
    *

ساعت11:25توسط ستاره | | 10 نظر

این روزها ...

 

قاصدکها هم مانند تو

بعد از کلی آرزو مرا ترک گفتند

انگار این رسم طبیعت است !

این روزها آب و هوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم رافرصتی برای خشک شدن نیست ...

+نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390,

    *
    *
    *
    *
    *
    *

ساعت11:2توسط ستاره | | 4 نظر

گاه ...

گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم

گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم

گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود که چشمانمان رهایش نمی کند

گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



زیاد نباش ....

زیاد نباش ... زیاد خوب نباش .... زیاد دم دست نباش ....

زیاد که خوب باشی .... زیادی که همیشه باشی .... دل آدم ها را می زنی

آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی .. به شیرینی ،

آلرژی پیدا کرده اند ...

زیاد که باشی  .... زیادی می شوی ....  زیادی هر چیزی هم آلرژی می دهد

.... عجیب ..... دور می شوند ..... خیلی عجیب .... زیادی می شوی !!!!!!!!!

 

 

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



سکوت نکرده ام که فراموشت کنم ....

 

سکوت نکرده ام که فراموشت کنم. نمی خواهم که از یادم بروی.

اشک نمی ریزم تا لحظه های نبودنت را ابری کنم.

تنها.............

تنها لحظه های با تو بودن را مرور می کنم..........

و به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها.........!!!!!!!!!!!!!!!!

نمی دانی چه غمگینم در این تاریکی شب ها چه بی تابانه دلگیرم نمی دانی که گاهی

عاشقانه با خیالی در تب رویایی تو ارام می گیرم



    *
    *
    *
    *
    *
    *



حقیقت اینه ....

حقیقت اینه که:
هرچی مهربونتر باشی
بیشتر بهت ظلم میکنن،
هرچی صادق ترباشی
..بیشتر بهت دروغ میگن،
هرچی خودتو خاکی تر نشون بدی
واست کمتر ارزش قائلند،
هرچی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری
..راحت تر لهش میکنن
و اگر بدونند که منتظری و بهشون احتیاج داری
..اندازه یه دنیا ازت فاصله می گیرند!

 

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



باران ...

می خواستم چشم های تو را ببوسم

تو نبودی ، باران بود

رو به آسمان بلند پر گفت گو گفتم :

تو ندیدیش ...؟!

و چیزی ، صدایی ...

صدایی شبیه صدای آدمی آمد

گفت : نامش را بگو .... تا جستجو کنیم !

نفهمیدم چه شد که باز

یکهو بی هوا ، هوای تو را کردم ،

دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید

گفتم شوخی کردم !

میخواستم صورتم از لمس لذیذ باران

فقط خیس گریه شود ،

ورنه کدام چشم

کدام بوسه

کدام گفتگو ...



    *
    *
    *
    *
    *
    *



گفتگو با خدا ...

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست،
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد
بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت
جمله آخر:توی یک دنیای شیشه ای زندگی می کنی ....
پـــس هیـچ وقـت بـه اطرافت سنگ پرتاب نــــــــــــــــکــــــــن!!
چون اولین چیزی که مــیـــشـــکــنــــه ...

دنیــای خــود تـو ٍ..!!!

 

 

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



از من نپرس چقدر دوستت دارم...


از من نپرس چقدر دوستت دارم

 اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

 به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد ؟

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم ؟

بگو معنی تمرین چیست ؟

 بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟!

 مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

 همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

تو خودت پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

 نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

اینو قبلانم نوشتم ولی چون دوست ندارم هیچ وقت توی بایگانی خاطراتم بری دوباره نوشتم  دووووووووووووست دارم نفسم



    *
    *
    *
    *
    *
    *



خدا ...

 


هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه
ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه
خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که
حتما روزهای ما بدون غم بگذره
خنده باشه بدون هیچ غصه ای
یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده
ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم
در مقابل مشکلات، تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه
و چراغ راهمون میشه




    *
    *
    *
    *
    *
    *



من به اندازه نادیدن تو بیمارم...

 

 

من به اندازه نادیدن تو بیمارم

و به شوق نگهت شب همه شب بیدارم

ثانیه.روز.زمان.ساعت و من دلتنگم

دیگر از هرچه دروغ است و کلک بیزارم

خسته از هرچه که بی تو به سرانجام رسید

خسته از شعر و هر صحبت طوطی وارم

گرمی وحرم حضورت بدنم را سوزاند

نکند خوابم و یارب نکند تب دارم؟

گرم صحبت شدم و هیچ نمی دانستم

ساعتی هست که همصحبت این دیوارم



    *
    *
    *
    *
    *
    *



مهربانم ...

مهربانم

با تو عهدی میبندم نا گسستنی

فراموش نشدنی

و ماندگار

قلبم را به تو هدیه میدهم

به تو که سرتا پای وجودت را ذره ذره دوست می دارم

به تو که روحت را

سرشتت را

عصاره وجودت را میپرستم

و به آن عمیقا عشق میورزم

ای عزیز ستودنی

مهربان ماندنی

نازنین خواستنی

بدان و آگاه باش که من

تو را هیچگاه

هیچ کجا

هیچ لحظه ای

فراموش نخواهم کرد

ولحظه ای از تو غافل نخواهم شد

مطمئن باش

تمام احساسات زیبای من عاقلانه و عاشقانه تقدیم تو مهربانم باد



    *
    *
    *
    *
    *
    *



خیلی دیر بود ...

برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت کردم
تو را سهم  تمام رویاهایم کردم
انصاف نبود
تو که میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت  میکنم
پس چرا
زودتر از تکه تکه شدنم
جوابم نکردی
برای خداحافظی
خیلی  دیر بود
خیلی دیر ....



    *
    *
    *
    *
    *
    *



آدم ها می آیند ...

آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد ...
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ
تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ
تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای ...



    *
    *
    *
    *
    *
    *



ببخش منو ....

ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم

ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم

ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو

ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو

تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم

وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم

عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم

ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم

ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم

ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم

ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده

راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده



    *
    *
    *
    *
    *
    *



صدایت کردم ...

صدایت کردم

عاشقانه صدایت کردم

هر شب  هر روز

در جمع در خلوت

در کنار دریا

در دشت پهناور

در بیابان

در درونم

هر جا و همه جا

تو را طلب کردم

صدایت کردم

صدایت کردم

که بیابم خود را

که بدانم خود را

زیرا تو بودی

تو همیشه هستی

اما من............

غریب تنها

ناشناخته

دردمند

نیازمند

ای مهربانم

ای یاری دهنده ام

ای پشت و پناهم

دوستت دارم

دوستت دارم

مرا بسوی خود فرا خوان

مرا لحظه ای از خود دور نساز

زیرا توان دور بودن از تو را ندارم

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



برای گذشتن از تو .....

برای گذشتن از تو باید از خودم بگذرم.

برای گذشتن از خودم

باید از زندگی بگذرم.

وبرای گذشتن از زندگی

باید از دلم بگذرم.

پس دلم را بمن باز گردان

تا از تو بگذرم.



    *
    *
    *
    *
    *
    *



صدایت میزنم ...

صدایت میزنم...
از یک عمق زلال آبی...از دورترین نشانه بودن...از زادگاه کوچکترین
ذره با اولین نفس حیات با حباب های روشن وجود صدایت میزنم...
من تورا یک دریا عاشقم...
از اعماق زمین ...از آنجاییکه زیر یک انبوه سنگین پنهان است...
از خانه جوانه هااز زادگاه خاکی عشق...از میان یک حجم سبز بیقرار...
ازابتدای راه رویش...با صدای پای شکفتن
صدایت میزنم...
با یک لبخند صمیمی... با یک نگاه عاشق... با یک نبض هستی از
گرمترین نشانه بودن صدایت میزنم
من تو را یک زمین می ستایم...

دوستت دارم



    *
    *
    *
    *
    *
    *



گفتی دلتنگ دل نوشته هایم هستی...

گفتی دلتنگ دل نوشته هایم هستی...

اما مهربانم دیگر دلی برایم باقی نمانده که بخواهد از پس ناگفته ها بنویسد

خسته از گذشته های نه چندان دور و بدون هیچ امیدی به آینده...

تنها کوله باری از خاطرات را به دوش می کشم

جایی سراغ نداری که بتوانم تنها برای لحظه ای کوله ام را بگذارم

و به اندازه چشم بر هم زدنی آرام گیرم؟

نه ...

از من نخواه که کوله ام را بر  شانه های تو بگذارم...

حتی شانه هایت را در رویا نیز از آن خود نمیدانم

 آنگاه تو می خواهی...

نه،

 شانه هایت با ارزش تر این است که آرامگاه من باشند



    *
    *
    *
    *
    *
    *



عشق یعنی .....

عشق یعنی سوختن ها از درون،

عشق یعنی سوختن تا ساختن ،

عشق یعنی عقل و دین را باختن ،

عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،

عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،

عشق یعنی تو ملامت کن مرا،

عشق یعنی می ستایم من تو را ،

عشق یعنی در پی تو در به در ،

عشق یعنی یک بیابان درد سر،

عشق یعنی با تو آغاز سفر ،

عشق یعنی قلبی آماج خطر،

عشق یعنی تو بران از خود مرا ،

عشق یعنی باز می خوانم تو را ،

عشق یعنی بگذری از آبرو ،

عشق یعنی کلبه های آرزو،

عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،

عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،

عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،

عشق یعنی سروهای سر بلند ،

عشق یعنی خارها هم گل کنند،

عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،

عشق یعنی سایه بانم من تو را ،

عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،

عشق یعنی می پرستم من تو را،

عشق یعنی آن نخستین حرفها ،

عشق یعنی در میان برفها ،

عشق یعنی یاد آن روز نخست ،

عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،

عشق یعنی تک درختی در کویر ،

عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،

عشق یعنی بگذری از هفت خان ،

عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...

عشق یعنی بی پروا شدن سعی از قطره تا دریا شدن

+نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390,

    *
    *
    *
    *
    *
    *



با توام ، با تو خدا ...

 

با توام ٬ با تو خدا

یک کمی معجزه کن

چندتا دوست برایم بفرست

پاکتی از نامه 

جعبه ای از لبخند

نامه ای هم بفرست

کوچه های دل من 

باز خلوت شده است 

قبل از اینکه برسم

دوستی را بردند یک نفر گفت به من

باز دیر آمدهای

دوست قسمت شده است

با توام٬با تو خدا

یک دل قلابی

یک دل خیلی بد 

چقدر می ارزد؟

من که هر جا رفتم 

جار زدم:

شده این قلب حراج 

بدوید

یک دل مجانی 

قیمتش یک لبخند

به همین ارزانی

هیچ وقت اما

هیچ کس قلب مرا قرض نکرد

هیچ کس دل نخرید

با توام٬ با تو ٬خدا

پس بیا این دل من مال خودت 

من که دیگر رفتم اما 

ببر این دل را 

دنبال خودت



    *
    *
    *
    *
    *
    *



خدایا کفر نمی‌گویم، پریشانم....

 

خدایا کفر نمی‌گویم، پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی. خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است



    *
    *
    *
    *
    *
    *



تنها شده ام ...

 

وسعت درد فقط سهم من است ،

باز هم قسمت غم ها شده ام ،

 دگر آیینه ز من با خبر است ،

 که اسیر شب یلدا شده ام ،

 من که بی تاب شقایق بودم ،

همدم سردی یخ ها شده ام ،

 کاش چشمان مرا خاک کنید ،

 تا نبینم که چه تنها شده ام

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



دوست دارم به اندازه چشمام ...

به اندازه چشمام دوستت دارم چون نمیخوام یه روزی چشمام رو از دست بدم و نتونم زیبایی ها رو ببینم.



    *
    *
    *
    *
    *
    *



کم کم یاد خواهی گرفت...

 

کم کم یاد خواهی گرفت :
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری :
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی



    *
    *
    *
    *
    *
    *



فراموشت میکنم ...

چگونه می توانم سخن بگویم از تو،

تویی که ندیدمت ولی حضورت را در لحظه لحظه ی بی قراریم حس می کنم

تا به کی باید در حسرت داشتن تو سکوت کنم و هیچ نگویم

تا به کی باید در آرزوی لمس نگاهت باشم

تا به کی دستهای نامرئی نوازشگرت را پرستش کنم

تا به کی باید در خیال، از مستی چشمانت مست شوم....

فراموشت میکنم...فراموشت میکنم...

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



کاشکی میشد این دلمو ....

کاشکی میشد این دلمو از تو سینه در بیارم

پاره کنم دور بریزم یک دل بهتر بیارم

یه دل که توش غم نباشه

غصه و ماتم نباشه

یه دل که عین سنگ باشه

زشتی ها توش قشنگ باشه

دلی که توش راز نباشه

یه دلبر ناز نباشه

به غصه و غم هیچ دری

توی دلم باز نباشه

دلی که با نگاه اون پاره نشه

این همه نازک نباشه

یه دل که توش خون نباشه

غصه ی پنهون نباشه

دلی که مثل قصه ی

لیلی و مجنون نباشه

کاشکی میشد کاشکی میشد

اما میدونم نمیشه

همین دلم توی تنم

میمونه واسه همیشه

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



سکوت همیشگی ...

چقدر سخته زنده ای ولی زنده بودنت از صد بار مردن بدتر باشه

چقدر سخته وقتی درد داری نمیتونی به کسی بگی

چقدر سخته تو گلوت یه دنیا فریاد باشه

ولی رو لبات مهر همیشگی سکوت باشه



    *
    *
    *
    *
    *
    *



عشق یعنی ....

عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

عشق یعنی چشم را به در دوختن

عشق یعنی جان می دهم در راه تو

عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی ...م دوستت دارم تورو

عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



از من نپرس چقدر دوستت دارم...

از من نپرس چقدر دوستت دارم

 اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

 به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد ؟

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم ؟

بگو معنی تمرین چیست ؟

 بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟!

 مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

 همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

تو خودت پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

 نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

 تقدیم به نفسم که بدون اون نمی تونم نفس بکشم



    *
    *
    *
    *
    *
    *



ندارم کسی ؛ گر تورا هم ندارم...

چه بیم از زعشق تو یاری ندارم
زکار تو گلگون عذاری ندارم
ندارم گلی تا بخندم به رویش
خزان خورده بیدم ؛ بهاری ندارم
به کف نیستم تار مشکین مویی
زهستس به جز شام تاری ندارم
به غیر از شباهنگ دلداده هر شب
نگاری و شب زنده داری ندارم
بسیج سفر دارم و رای رفتن
که غم دارم و غمساری ندارم
ندارم به زخم درون مرهمی را
نه مرهم که مرهم گذاری ندارم
نجویم زدیدار گیتی نشانی
ندارم تورا ؛ با تو کاری ندارم
ندارم کسی ؛ گر تورا هم ندارم
نگارین زیبا ! خدا هم ندارم؟؟؟؟؟؟



    *
    *
    *
    *
    *
    *



نمی دانم که می دانست دلیل گریه هایم را ؟...

 

نمی دانم که می دانست دلیل گریه هایم را ؟

نمی دانم که حس میکرد حضورش در سکوتم را ؟

 و می دانم که دانستی ز عاشق بودنت هستم ،

وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



دوستت دارم ...

 

به اندازه ی کلاغ ها که کاج را دوست دارند...

به اندازه ی دختر کوچولویی که عروسکش را دوست دارد.....

به اندازه ی پسر کوچولویی که آرزوی پلیس شدن را دوست دارد.....

به اندازه ی آفتابگردانی که آفتاب را دوست دارد.....

به اندازه ی بچه ها که عمو پورنگ را دوست دارند.....

به اندازه ی بزرگتر ها که تام و جری را دوست دارند.....

به اندازه ی مادر بزرگ که تسبیحش را دوست دارد......

به اندازه ی دانش آموزی که روز آخر امتحانات را دوست دارد......

به اندازه ی شاعری که لحظه ی سرودن را دوست دارد.....

به اندازه ی مادری که عروسی تنها پسرش را دوست دارد.....

به اندازه ی کودکی که دست تکان دادن برای هواپیما را دوست دارد.....

و....

همیشه دوستت دارم....

همیشه منتظرت هستم ....

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی ...

تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
برو مسافر
جاده قدم های تو را دلتنگ است …



    *
    *
    *
    *
    *
    *



نقش زیبای خدا ...

کاش تو ی فصلای زشت سرنوشت یکی این دلتنگیامو می نوشت
یکی از دستای سرد ارزو گرمی دستای عشق و می گرفت
یکی که سکوت تنهاییم رو با صدای ساز شکستش بشکنه
یکی که تو قاب خالی دلم نقش زیبای خدا رو بکشه



    *
    *
    *
    *
    *
    *



دلم تنگ است بسان قایقی...

دلم تنگ است

بسان قایقی گم گشته در دریا

پر از ترس است

نمیدانم کجا بودم کجا هستم

مقصد نامعلوم است

در این آشفته بازار

به دیدار تو مشتاقم

……………

پر تشویشمو حال خود نمیفهم

دلم تنگ است

برای آن نگاه شوخ و شیطانت

برای آن حس غریب چشمانت

نمیدانم اگر اینگونه دلتنگم

دل تو پس چرا اینسان آرام است!!!!!!!!!!!!!!!!



    *
    *
    *
    *
    *
    *



دلم برای تو تنگ می شود ...

دلم که برای تو تنگ می شود
هیچ چیز جلودارش نیست ...
نه هوای ناب رویا
نه نوازش نسیم
نه ترانه ی پر بهانه ی " دوستت دارم "...



    *
    *
    *
    *
    *
    *



هیچکس تنهای ام را حس نکرد...

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد...
لحظه های ویرانم را حس نکرد..در تمام لحظه هایم هیچکس

وسعت حیرانیم را حس نکرد ...آن که سامان غزلهایم از اوست بی سروسامانیم را حس نکرد



    *
    *
    *
    *
    *
    *



تا ابد عاشق تو خواهم ماند...

دستهای من تو را می خوانند

و تو خاموش و سرد در آن دور دست

در جستجوی چیز دیگری

نگاهم در آن لحظه به یاد ماندنی

به نگاهت پیوند خورد

و دل کوچک من

جز خشم در نگاه پر عظمت تو چیزی ندید

هنوز نمی دانم راز رسیدن به تو در چیست

حس می کنم

فاصله قدرتمند ترین نیروی جاذبه بین من و توست

و انگار پرواز هیچ قاصدکی

مرا به یاد تو نخواهد آورد

و من حس می کنم هر روز به دیروز نزدیکتر می شوم

نگاه پر از خشمت

کلام بی مهرو عاطفه ات

واژه های غریب و ناآشنایت

به من فهماند که عشق جز فریب چیزی نیست

اما من دیوانه

غرق در احساسات پاک کودکانه ام

و تا ابد عاشق تو خواهم ماند

حتی اگر تو خواب و خیالی بیش نباشی.

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



افسوس ...

افسوس واسه تو ای دل ساده که حتی تک تک خندهاتم گله داره

افسوس واسه تو ای دل ساده که چشمای توهر لحظه ای گریه داره

افسوس واسه تو ای دل ساده که هر کسی واست عقده ای فرستاده

 افسوس واسه تو ای دل ساده که تو هفت آسمون نداری یه ستاره



    *
    *
    *
    *
    *
    *



دلم برای کسی تنگ است .....

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند

 دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است

 

 



    *
    *
    *
    *
    *
    *



مقصر نبودی ...

مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِ کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند .

+نوشته شده در دو شنبه 29 فروردین 1390,

    *
    *
    *
    *
    *
    *



وقتی میمیرم ...

وقتی میمیرم مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همه بدانند در تاریکی به سر می برده ام دستهایم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه می خواستم نرسیدم چشمهایم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار از دنیا رفته ام روی قبرم تکه یخی بگذارید تا مثل باران برایم اشک ریزد و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید تا همه فراموشم کنند...

تولدت مبارک



    *
    *
    *
    *
    *
    *



سکوت .....

          

در انحنای تنهایی خویش ... بین ماندن و رفتن .
.. بین بودن و نبودن ... بین نیاز و استغنا ... بین خاموشی و فریاد ... رفتن را برمیگزینی !

حسی گنگ و نامفهوم با معنایی به وسعت اندوه.. تو را در بر می گیرد و بغضی خاموش گلویت را می فشارد..... میشکنی ... میشکنی.... و از مرور خاطره ها خیس میشوی !...
می دانی... در زیر لایه های سکوت و فراموشی... خواهی پوسید .... می دانی در زیر لایه های سکوت و فراموشی ...
خواهی پوسید... می دانی در چشم این.. رهگذران غریبه... مهجور خواهی ماند... آری خوب می دانی که از خستگی.. حرف های بر دل مانده.. مچاله خواهی شد ... ولی رفتن را بر می گزینی....
می دانی دوباره.... باید پشت این حصارهای تودرتو خالی... برای بودن تلاش کنی... و باز با این روزمرگی بیهوده بجنگی...... اما رفتن را بر می گزینی!
می روی و سکوت پیشه می کنی..... و آنقدر غرق در این سکوت می شوی.... که می خواهی سکوتت را فریاد کنی! .... با تمام وجودت فریادکنی! .... با تار و پودت!
پس دوباره باز میگردی .... ولی می دانی... آری خوب می دانی ...که سکوت را نمی توان فریاد زد....
و ای کاش کسی معنای.... این سکوت را می فهمید!...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد