جانباز شیمیایی محمد جنگ، عضو یگان شیمیایی "ش م ر"
بسیجی ها
با سلاح ایمان به
پیروزی می رسند
وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار): این جانباز شیمیایی می گوید: در این سالها به خاطر مجروحیتم سختیهای زیادی را کشیده ام. گاهی شب ها تا صبح خس خس سینه ام نمیگذازد که بخوابم، اما همه مصائب را با توکل به خدا تحمل کردم.
«محمد جنگ» در زمان پیروزی انقلاب 11سال داشت. او پسر ارشد خانواده بود و در کنار درس، کار هم می کرد. محمد عضو بسیج مسجد فردانش جنوب تهران (جوادیه) بود و فعالیت مذهبی می کرد.
****
فعالیت در یگان دفاع شیمیایی "ش م ر "
« در واحد بهداری یگان شیمیایی «ش م ر» مشغول فعالیت بودم.
ما بعد از حملات شیمیایی دشمن ، به داخل گردانها میرفتیم و با
استفاده از کپسولهای مخصوص ، آن محل را پاکسازی میکردیم.»
وی در این گردان خدمت میکرد تا اینکه در بهمن ماه 64 در منطقه فاو
اتفاق عجیبی برایش افتاد. خودش در این باره می گوید: «شب در سنگر
نشسته بودیم که به ما پرتقال دادند.مدتی بعد از خوردن آن حالت
سرگیجه گرفتم. از سنگر به سمت تانکر آب رفتم که ناگهان تعادلم را
از دست دادم و به زمین خوردم. مرا به بیمارستان رساندند. اصلا فکر
نمی کردم که شیمیایی شدم.»
حالش روز به روز بدتر می شد. به همین دلیل ا و را به بیمارستان
مشهد منتقل کردند
چشمانش تارشده و نفسش مدام می گرفت.
در مورد وضعیت جسمانی اش گفت:
«بدنم تاول زده بود. چشمانم تار می دیدند. می توانستم اجسام را فقط
از نزدیک ببینم، اما از فاصله زیاد نه. خانواده ام که متوجه
مجروحیتم شدند، به ملاقاتم آمدند. بعد از مدتی حالم بهتر شد و مرا
از بیمارستان مرخص کردند. به همراه خانوادهام به تهران برگشتم.
مدتی نگذشت که دوباره حالم خراب شد.»
سال 66 دوباره تصمیم گرفت به جبهه برود. او داوطلبانه و از طرف
پایگاه بسیج مسجد "فردانش" در جنوب تهران به جبهه اعزام شد.
محمد جنگ، اشاره ای به این موضوع کرد و گفت:
این بار "کمک آرپی چی زن" بودم. گاهی عوارض شیمیایی، بروز می کرد
اما دوست داشتم که بمانم و در مقابل ظلم ایستادگی کنم. زیباترین
لحظه های جبهه زمانی بود که تانکی را با هدف دقیق، منهدم می کردیم
و صدای تکبیر بچه ها بلند می شد»
این جانباز شیمیایی در مورد مصدومیتش گفت:
« یک روز در حال عبور از کانالی بودم که مورد اصابت تیر دشمن قرار
گرفتم و از ناحیه کمر مصدوم شدم.به همراه چند زخمی دیگر، به سنگر
رفتم . تا شب آنجا بودیم و کسی نبود به ما رسیدگی کند.
مدام چشمانم سیاهی می رفت. فردایش ما را به بیمارستان اهواز منتقل
کردند.»
او هنوز هم پوکه آن گلوله را با یادگاری نگاه داشته تا خاطره آن
روزها را برایش تداعی کند.
عوارض شیمیایی در او به شکل سردرد ،سرفه ،حالت سرگیجه و ... بروز
می کرد و آزارش می داد.
همان سال در شرکت مخابرات مشغول به کار شد و برای بار سوم در آخرین
سال جنگ به جبهه رفت.
این بار به در بخش پشتیبانی خدمت کرد. به همین خاطر نمی توانست
درخط مقدم حضور پیدا کند.
****
یک سال بعد از پایان جنگ، خانواده اش
برایش آستین بالا زدند و بساط ازدواجش را مهیا کردند.
همسرش از زمان خواستگاری میگوید:« وقتی آمدند خواستگاری به
جانبازی محمد اشاره کردند. من هم می دانستم زندگی کردن با یک
جانباز سختیهای خاص خودش را دارد . اما وقتی اخلاق و رفتار خاص او
را دیدم ازدواج با او را قبول کردم.»
یک سال بعد از ازدواجشان بود که خداوند متعال «مصطفی» را به آنها
هدیه داد.
این جانبازشیمیایی در مورد وضعیت کنونی اش گفت:
« درطول زندگی ام به خاطر وضعیت شیمیاییام سختیهای زیادی را
کشیده ام. گاهی شب ها تا صبح خس خس گلویم نمیگذازد که بخوابم اما
همه اینها را با توکل به خدا تحمل کردم.»
****
سال 86 وضعیت شیمیاییاش بحرانی شد و او دوباره راهی بیمارستان شد.
او مدتی در بیمارستان بود، که حالش بهبود یافت.
وی شهیدانی همچون "غلامرضا بیات سرمدی" ،"مراد مددی" ،:"بهروز
عزیزیان" را از دوستان صمیمیاش در محله جوادیه میداند و با همه
آنها کلی خاطره گذرانده است.
محمد در مورد یکی از دوستان شهیدش گفت:
«با غلامرضا از طریق برادرم آشنا شدم. ما با هم اعزام شدیم اما او
لیاقت شهادت را داشت و من با یک دنیا خاطره ماندم. مگر می شود بودن
در کنار او با تمام خاطراتی که گذراندیم را فراموش کنم.»
وی در پایان گفت:
تنها عاملی که موجب پیروزی ما در مقابل عراق شد، سلاح ایمان و توکل
به خدا بود. ما با این سلاح مقابل تمام سلاح های جنگنده دشمن
ایستادگی کردیم و در نهایت به پیروزی رسیدیم.»
انتهای گزارش