مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

گفتگوی وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار) با جانباز شیمیایی خانی آباد:

گفتگوی صمیمی با یک جانباز شیمیایی:


حسین صفری: جبهه برای همه ما،

01.jpg


یک دانشگاه معنوی بود

 

وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار): آنقدر شیرین و دوست داشتنی حرف می زند که می توانی حال و هوای بچه های جنگ را به خوبی حس کنی، مخصوصا آنجا که می گوید: وقتی در منطقه بودی دیگر دوست نداشتی مرخصی بگیری و برگردی...



نام: حسین صفری
تولد: 1348-تهران
تاریخ اعزام : 1362 – جنوب تهران (پایگاه ابوذر )
نحوع مجروحیت: 1363- محورطلائیه (بمباران شیمیایی – گاز خردل)



این جانباز سرافزاز دوران دفاع مقدس ضمن معرفی خود گفت:


14 سال بیشتر نداشتم که از پایگاه ابوذر جنوب تهران به جبهه اعزام شدم .
ما عملیات خیبر را در پیش داشتیم. نخستین بار همان سال در طلائیه بود که شیمیایی شدم.
آن روز به حالت دو ستون در حال حرکت بودیم که دشمن در فاصله یک کیلومتری شیمیایی زد. همه ما به صورتمان ماسک زدیم .

وی ادامه داد و گفت:
چند روز بعد، بدنم تاول زد. با انگشتم محل تاول را کندم. از داخل آن آب بیرون آمد. بعد از آن بدنم تاول شدیدی زد. مجبور شدم پیش پزشک بروم. رزمنده دیگری هم بدنش تاول زده بود اما وضعیت جسمانی اش شدید تر از من بود.

این جانباز شیمیایی برادر شهید است:


برادرم، محمد رضا همزمان با من در جبهه بود که سال 64 در فاو به شهادت رسید.
نمی توانستم باور کنم که برادر بزرگم دیگر در میان ما نیست. من همیشه او را الگوی خودم می دانستم.
شش ماه بعد از شهادت برادرم دوباره به جبهه برگشتم.

وی اشاره ای به حال و هوای آن روزهای جبهه کرد:


سال 65در تیپ 110 خاتم (حوالی مهران) بودم . ما 38 نفر بودیم. گاهی مجبور بودیم چند نفری در یک سنگر 4 متری بمانیم.
در حوالی مهران از ناحیه پا مجروح شد ؛ اما به خاطر کمبود نیرو در جبهه ماندم.
در جبهه رفاقت خاصی میان بچه ها بود. ما می خواستیم در کنار یکدیگر باشیم و کمتر به مرخصی برویم.
من و پسرعمویم به مدت 20 روز در پادگان دوکوهه بودیم. موقع عملیات بدر بود که به دهلران اعزام شدیم و از آنجا به سردشت رفتیم.


او اشاره ای به عملیات کربلای 2 کرد و افزود:

در عملیات کربلای 2 در سردشت بودم . زمستان آن سال هوا خیلی سرد بود. همه جا پر بود از برف. یکی از بچه ها پایش روی مین رفته بود. امدادگر وقتی او را در این شرایط دید تعجب کرد.نمی دانست چه باید بکند!
در بعضی از عملیات ها استرس زیاد به بچه ها غلبه می کرد و آنها را از حرکت باز می داشت.
ما با همه این شرایط می جنگیدیم و خدا کمکمان کرد که در آن عملیات پیروز شویم.


این جانباز سرافراز کشورمان گفت :


در بعضی عملیات ها امدادگر کم بود . رزمنده ها موقعی که زخمی می شدند مجبور بودند عقب برگردند. این باعث می شد درد زیادی بکشند. همین موضوع باعث شد که به آموختن دوره های امدادگری بیاورم
صحنه های شهادت و زخمی شدن همرزمانم باعث شد که دل و جراتم زیاد شود.
بعد از گذراندن دوره های آموزش امدادگری توانستم به چند تا از همرزمانم که مورد اصابت تیر قرار گرفته بودند کمک کنم .


وی در مورد سومین حضور حماسی خود در جبهه اینچنین گفت که:


سال 66 سومین باری بود که به جبهه رفتم. این بار در لشگر 27 محمد رسول الله در گردان مالک بودم.
در منطقه عملیاتی ماووت عراق بودیم که موج انفجار از ناحیه پا و سر ‌باعث مجروحیتم شد.
موج انفجار آنقدر شدید بود که مدتی بیهوش شدم و مرابه بیمارستانی در تهران منتقل کردند .


او ادامه داد:

بعد از جنگ ازدواج کردم و صاحب یک دختر و پسر به نام های مرجان و محمد حسین شدم.
یک روز دخترم من گفت که اکثر والدین همکلاسی هایش، دیپلمه هستند و او خجالت می کشد که به آنها بگوید پدرش فقط تا سوم راهنمایی درس خوانده است.
همین باعث شد که به درسم ادامه بدهم و دیپلمم را بگیرم.


  در مورد عوارض مصدومیت شیمیایی اش گفت:

سال 82 بود که نخستین بار عوارض شیمیایی در به شکل تنگی نفس بروز پیدا کرد.
اصلا فکرش را هم نمی کردم که به خاطر وضعیت شیمیایی باشد.
به خاطر تنگی نفس، پیش دکتر ریه رفتم. او گمان کرد که آسم دارم. ولی موقعی که فهمید در جبهه حضور داشتم، گفت پیش پزشک شیمیایی ریه بروم.
بعد از انجام آزمایش بود که فهمیدم شیمیایی شدم. بعد از آن چند بار به خاطر عفونت ریه ام در بیمارستان ساسان و بقیه الله تهران بستری شدم .

 
درباه وضعیت فعلی اش گفت:


ورزش را تنها راه سلامتی خود می دانم. من عضو تیم جانبازان فوتسال شهرری هستم.
فکر می کنم تنها عاملی که باعث شده پرانرژی و ورزنده باشم، ورزش است.
ورزش برای جانبازان به خصوص شیمیایی مفید و ضروری است .


  در ادامه از برادرشهیدش یاد کرد:


ما یک خانواده 9 نفره بودیم. محمدحسین پسر ارشد خانواده بود. ما همیشه دوست داشتیم در خانه باهم کشتی بگیریم .
رابطه دوستانه ای با هم داشتیم. زمانی که شهید شد نمی توانستم گریه کنم. چون باور کردنش برایم سخت بود. برادرم محمد حسین رفت تا راهش را ما ادامه دهیم. 

 پسر عمو و شوهر خاله ام دوران جنگ به شهادت رسیدند.
 

این جانباز عزیز و سرافزاز در پایان گفت :
 

حرف های امام خمینی (ره) برایم انگیزه ای شد تا به جبهه بروم. جبهه برای همه ما ، یک دانشگاه معنوی بود که نشان داد چه کسانی مردان خدا هستند. امیدوارم همیشه ادامه دهنده راه شهدا باشیم.



انتهای گزارش

 

2.jpg
 


6.jpg 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد