مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

گفتگوی وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار)با جانباز 70درصدلشگرثارالله:

قهرمانان وطن صبور و سربلند ایستاده اند:

15.jpg


جانباز شیمیایی کرمانی و مقاومت


جانانه بعد از 50عمل جراحی


منصور کاویانی، جانباز70 درصد شیمیایی می گوید: پس از  چند بار که سخت مجروح شده بودم،  بعضی از بچه ها مانع رفتنم به خط مقدم می شدند، اما نمی توانستم دوستانم را در جزیره مجنون تنها بگذارم....

 



نام : منصور کاویانی
تولد : آبان 1341- کرمان(شهرستان بافت)
مجروحیت : سال 62،عملیات خیبر – جزیره مجنون-
تحصیلات : فوق دیپلم زبان آلمانی
محل تحصیل : دانشگاه اصفهان



  به گزارش وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار): 50 بارمورد عملی جراحی قرار گرفته، اما اعتقاد دارد که برای خدا باید جان داد و ناراحت است که چرا به مقام پرفیض شهادت نرسیده است. به ادامه تحصیلات دانشگاهی در رشته زبان آلمانی علاقه زیادی دارد اما مجروحیت و درد مدام شیمیایی مانع این کار شده است.

3بار در کشور آلمان مورد عمل جراحی قرار گرفته و فشارجسمی و روحی زیادی را متحمل شده،  اما می گوید: بهترین خاطراتم را از دوران جبهه و بچه های رزمند دارم.

منصور کاویانی در کلاس سوم دبیرستان درس می خواند که علی رغم مخالفت پدر و مادر درس و مدرسه را رها کرد تا به جبهه برود.

اولین بار در سال 61 در عملیات والفجر 3 در مهران – دهلران-  از ناحیه شکم مجروح شد.
می گوید :« در واحد 106 لشگر ثارالله کرمان فعالیت می کردم. می بایست صبر می کردیم تا هوا روشن شود، تا به دشمن شلیک کنیم.
هوا در حال روشن شدن بود. رفتیم تا نماز بخوانیم. هنوز نمازمان را تمام نکرده بودیم که دشمن خمپاره زد و هم آنجا بود که از ناحیه شکم به شدت مجروح شدم.

یکی از همرزمانم که با من در حال خواندن نماز بود زخمی شد. من هم دچار خونریزی شدیدی شده بودم. بچه ها آمدند و با چفیه دور زخم ها را بستند تا از خونریزی جلوگیری شود.»

پس از آن واقعه منصور را به بهداری بردند و از آنجا به بیمارستان اصفهان منتقل شد. مدتی در بیمارستان بود که بعد از بهبودی، مرخص شد و به شهرش – کرمان - رفت .

او سال 62 برای دومین بار عازم جبهه شد. این بار هم مخالفت های پدر و مادرش نتوانست در او تاثیر بگذارد.
منصور با اینکه زخمی بود اما به جبهه رفت وچند ماه بعد در عملیات خیبردر جزیره مجنون شیمیایی شد.

می گوید :« باید به جزیره مجنون می رفتیم. دشمن دو روز گذشته اش تا می توانست آنجا را شیمیایی زده بود. بعضی از بچه ها مانع رفتنم می شدند اما دلم نمی آمد که دوستانم را در جزیزه مجنون تنها بگذارم.
ما در جزیره مجنون مهمات را جابه جا می کردیم. شاید باورتان نشود اما بارها به چشم خود می دیدم که روی گلوله های گرد شیمیایی نشسته بود . این نشان می داد که دشمن تا می توانسته جزیره مجنون را شیمیایی زده بود.


ما می دانستیم دشمن شیمیایی زده اما به دلیل نبود ماسک و ندیدن آموزش
ما نمی دانستیم که چه باید بکنیم. به همین خاطر شیمیایی شدیم.»

او به از بین رفتن ماهی ها و پرندگان جزیره هم اشاره می کند که به دلیل گازهای شیمیایی نابود شده بودند.
چند روز بعد عواملی همچون استفراغ خون،‌ سرگیجه و سوزش چشم و پوست و...‌گریبانگیرش شد .

اوایل فکر می کرد که به خاطر جراحت شکمش حالش این چنین شده است ؛ اما روز به روز حالش وخیم تر می شد.
او مرخصی گرفت و به کرمان برگشت. وقتی پیش پزشک معالج رفت ، فهمید که شیمیایی شده است.

می گوید :« وقتی فهمیدم شیمیایی شدم ، تحت مراقبت قرار گرفتم. از بیمارستان کرمان به تهران منتقل شدم .
در بیمارستان های مصطفی خمینی،‌بقیه الله و ساسان مورد عمل جراحی قرار گرفتم.
عوارض شیمیایی از سال 64 به صورت تاول درقسمت های پا ، شکم ،دست،‌ کمر، ریزش اشک چشم ،سوزش بدن و صورت ، کج شدن استخوان های دست و ... بروز پیدا کرد. »

وضعیت جسمانی منصور آنقدر شدید بود که پزشکان معالج مجبور شدند او را برای ادامه درمان به آلمان اعزام کنند.
او به مدت شش ماه در آلمان بستری بود و دراین مدت پزشکان فقط توانستند از گسترش عوارض شیمیایی او جلوگیری کنند.
به ایران برگشت و در بیمارستان کرمان بستری شد. تا اینکه مرخصی گرفت و به خانه رفت.

جراحت شکم و عوارض شیمیایی فشار جسمی ، روحی و روانی را به منصور وارد می کردند.
می گوید: « درخانه بیشتر مشغول خواب بودم. بدنم لاغر شده بود و حس می کردم که مثل یک چوب خشک شدم. موقعی که می خواستم از جایم بلند شوم ، دیگران باید کمکم می کردند. زانوهایم را نمی توانستم خم کنم. عوارض شیمیایی به خاطر عفونت شکمم به طور خفیف اذیتم می کرد. »
مدتی طول کشید و حالش بهبود نسبی یافت. همین شد که دوباره حرف جبهه را به میان آورد و برای سومین بار در سال 65به جبهه اعزام شد.

او در این باره می گوید :« سید محمود وقاری از دوستان صمیمی ام بود. او باعث شد که من در عملیات کربلای 4 شرکت کنم.
فرمانده ما از وضعیت جسمانی من خبر داشت و در برابر اصرار های من اجازه نمی داد که به جبهه بروم.
در چادر نشسته بودم که سید محمود با خوشحالی وارد چادر شد و گفت که اجازه شرکت من در عملیات را از فرمانده گرفته است. همان موقع با خوشحالی رفتم جلو و صورتش را بوسیدم.»

منصوردر عملیات کربلای 4 شرکت کرد و وظیفه تک تیراندازی را به عهده داشت .که در خاک عراق از ناحیه پای چپ ،‌دست،‌ تیر خورد .
منصور را به بیمارستان بردند و دوباره بستری کردند:«وقتی در بیمارستان بودم سید محمود به ملاقاتم آمد . او از من حلالیت طلبید و گفت که شاید دیگر همدیگر را نبینیم. آن روز بوی شهادت می داد. چند روز بعد بود که خبر شهادتش را آوردند. او کسی بود که در جبهه صمیمی ترین دوستم بود و خاطرات زیادی را با هم گذرانده بودیم. »

او از شهیدانی همچون کمال حسینی ، علیرضا علی مولایی ، شهید محمد تقی صفا ،‌حسن زارع پیشه یاد می کند و می گوید :« با همه این شهیدان خاطرات زیادی دارم . حسن زارع پیشه ازنظر معنوی تاثیر فوق العاده ای بر من گذاشته بود. او 12 سال از من بزرگتر بود و ازنظر ایمان و اخلاق الگوی من و دوستان دیگرم بود.

منصور بعد از مرخص شدن از بیمارستان ، مدتی در خانه استراحت می کرد تا حالش بهبود یابد.
او مجبور بود برای ادامه درمان خود از کرمان به تهران بیاید.

سال 70 بود که با معرفی یکی از دوستانش با همسرش آشنا شد. همسرش لیسانس حسابداری داشت و در کمیته امداد امام خمینی کار می کرد . منصور شرایط زندگی خودش را به او شرح داد و آنها موافقت کردند که با هم ازدواج کنند.
حاصل زندگی مشترک آنها یک پسرو دختر به نام های محمد صالح و زینب بود.
سال 75 بود که در رشته زبان آلمانی در دانشگاه سراسری اصفهان پذیرفته شد. از آن پس برای زندگی به این شهر رفتند.
او برای بار دوم و سوم سال های 76و 77 به آلمان برای درمان رفت.

آرزوی شهادت

سال 77 بود که در بیمارستان شهید شوریده تهران برای درمان آب مروارید چشم ، او را عمل کردند. در این عمل جراحی بود که مرگ را به طور کامل تجربه کرد: می گوید: « بعد از عمل جراحی بود که حسی کردم آرم آرام در حال بلند شدن از جایم هستم. بعد جسم خودم را دیدم. پزشکان با عجله در حال تلاش بودند تا جان مرا دوباره به من برگردانند. احساس خیلی خوبی داشتم. دوست نداشتم به زندگی برگردم. حس می کردم هیچ غصه و غمی ندارم. مثل یک پرقو سبک شده بودم.» وی در ادامه می گوید :« بعد از اینکه به من شوک وارد کردند ، روحم دوباره به جسمم وارد شد. همان موقع بود که احساس کردم دوباره تمام غم وغصه های دنیا روی سرم خراب شدند.دوباره حیات یافتم ولی ای کاش شهید شده بودم.»

روزهای سرد زمستان برای وضعیت جسمانی وی ضرر دارد. او در این روزها کمتر به بیرون می رود و سعی می کند در خانه بماند
او به جانبازان شیمیایی سفارش می کند همیشه صبر و استقامت داشته باشند و هرگز یاد خدا را فراموش نکنند:
می گوید: « به جانبازان عزیز سفارش می کنم که یادشان باشد که برای خدا به جبهه رفتند و برای خدا رنج و سختی می کشند. »
وی ادامه می دهد و می گوید :« خوشحالم که در راه مقدس وضعیتی این چنینی دارم. من بهترین خاطرات زندگی ام را در جبهه گذراندم و همیشه با این خاطرات زندگی می کنم. در جبهه صداقت حاکم بود و همرزمان بهشتی با ما هم جوار بودند . »
وی در پایان به مسئولان بنیاد شهید پیشنهاد می دهد که برای جانبارن ، خانه جانبازان راه اندازی کنند.

انتهای گزارش
 

03.jpg


 02.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد