مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

مصطفی قهرمانی(خبرنگار)

یادداشت و گفتگوهای فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی + راهیان نور،دفاع مقدس

گفتگوی وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار) با همرزم شهید مدق:


zamini001.jpg

شهید مد ق به روایت همرزم شهید؛


آخرین نگاهش را



فراموش نمی کنم


وبلاگ مصطفی قهرمان(خبرنگار): سرهنگ محبوب زمینی درباره منوچهر می گوید:«فرمانده شجاعی که مخفیانه به دشمن نزدیک می شد، به ارتفاعات می رفت و از بالا دشمن را تحت نظر می گرفت وبه موقع ضربه هایی کاری وادر می کرد؛ شهید منوچهر مدق بود.

 



محبوب زمینی فرماندهی پشتیبانی سپاه سیدالشهدا (ع) تهران (آمادگاه میثم) در سال 63 در تیپ رسول الله با منوچهر آشنا شد. می گوید:«رزمنده ها در آن روزها بیشتر در مکانهای مذهبی مثل حسینیه ها با هم آشنا می شدند. ارتباط ها خوب و نزدیک بود. به همین خاطر بچه ها خیلی زود باهم رفیق می شدند».
نخستین باردر پادگان دوکوهه با منوچهر آشنا شدم. آن روزها او در ادوات تیپ محمد رسول الله خدمت می کرد و جزء خدمه توپ 106 روی خودروها بود.

وظیفه اش ایجاب می کرد که با وضعیت استتاری و مخفیانه به دشمن نزدیک شود و شلیک کند. حتی بارها به ارتفاعات رفت تا دید به اندازه کافی باشد تا به دشمن شلیک کند.

به گفته محبوب زمینی بیشترین مصدومیت شیمیایی منوچهر برمی گردد به عملیات سال های 63 و 65 او ظیفه تدارکات و رساندن تجهیزات و امکانات به رزمنده ها را به عهده داشت.

او به همراه گروهش قبل از هر عملیات به منطقه عملیاتی می رفتند و امکاناتی همچون سوخت، اسلحه، تغذیه و.. را در آنجا به عنوان ذخیره می گذاشتند تا در مواقع اضطراری،رزمنده ها از آن استفاده کنند.

سرهنگ درباره همرزم شهیدش می گوید: منوچهر انسان شجاعی بود و بیشتر تلاش می کرد در خط مقدم جبهه ها فعالیت کند.همین باعث می شد تا دیگران از او روحیه بگیرند. کاری که او قبل از هر عملیات برای جاسازی امکانات انجام می داد ،به دلیل اینکه در دید دشمن بود ، کار خطرناکی بود.

منوچهر در عملیات کربلای 5 مجروح شد، چرا که به دیگر رزمنده ها کمک می کرد که به عقب برگردند. همین باعث شد تا به شدت شیمیایی شود.
او در حلبچه هم حضور داشت و برای چندمین بارشیمیایی شد.

محبوب زمینی در ادامه از اخلاص و جدیت منوچهر در طول دفاع مقدس می گوید؛ اینکه از توان بالایی برخودار بود اما به این خاطر هرگز مغرور نشد. او در سخت ترین عملیات ها، داوطلبانه پا به میدان می گذاشت.

او در گرمای تابستان ،زمانی که در پشت جبهه ها هم که بود از پنکه استفاده نمی کرد و می گفت:«رزمنده ها زیر آفتاب در حال جنگ هستند. من چطور می توانم در پشت جبهه از خنکی پنکه استفاده کنم.»

فرمانده آمادگاه میثم معتقد است که منوچهر بیشتر وقتش را در جبهه ها صرف سازندگی و آموزش نیروهای انسانی می کرد.
منوچهر ظرف مدت 10 روز برای آنها آموزش های باز و بسته کردن اسلحه،طریقه زاویه بندی و شلیک و... را یاد می داد.از این نظر منوچهر روحیه خستگی ناپذیری داشت.

او در جبهه ها می توانست نیروهایش را به خط مقدم بفرستد و خودش از پشت خط آنها را هدایت کند اما خودش در کانون درگیری ها حضور پیدا می کرد تا برای رزمنده ها روحیه مضاعفی باشد و در صورت بروز مشکلی برای هر رزمنده به کمکش می رفت.

زمینی می گوید:« منوچهر با توجه به اینکه در دوران طاغوت ،دوران سربازی را گذرانده بود ،‌تجربه کامل در زمینه نظامی داشت. به همین خاطر سعی می کرد از تجربیاتش به دیگران آموزش دهد.

از آنجا که خودش از دوران کودکی کار می کرد و سختی روزگار را دیده بود، روحیه خستگی ناپذیری داشت وچندین بار پیش آمد که تا 36 ساعت بی آنکه چشم روی هم بگذارد مشغول کار کردن بود.»

وی در ادامه از دوران بعد از جنگ می گوید :« ارتباط ما بعد از جنگ بیشتر شد و به رفت و آمد های خانوادگی انجامید.

علائم شیمیایی منوچهر بعد از جنگ بروز پیدا کرد. آن روزها او مسئول لجستیک پادگان آموزشی شهید همت تهران بود .

مدتی هم من معاون شهید مدق بودم و چند بار هم پیش آمد که او معاون من شد.همانجا بود که فهمیدم او به زرق و برق دنیا دلبستگی ندارد و این جابه جایی سمت ها را به راحتی می تواند قبول کند.»

محبوب زمینی سال 67 زمانی که منوچهر مسئول پشتیبانی پادگان همت تهران بود معاونش بود تا اینکه یک سال بعد به جنوب رفت و مسئول تدارکات اجرایی لشگر در پادگان دو کوهه را به عهده گرفت . همانجا بود که منوچهر آمد و معاونش شد.»

از سال 70 به بعد بود که عوارض شیمیایی منوچهر بیشتر خودش را نشان داد . او به بیمارستان رفت و تحت مراقبت قرار گرفت :

« منوچهر 9 سال تمام در بیمارستان تحت مراقبت بود و در طول این چند سال بارها مورد عمل جراحی قرار گرفت.
عوارض شیمیایی در او به صورت تولید غده در ناحیه شکم بروز پیدا کرده بود که بعد از هر عمل جراحی دوباره ظاهر می شد.



وی از آخرین لحظات زندگی منوچهر هم حرفهایی برای گفتن دارد:« سعی می کردیم هر طور شده داروهایش را تهیه کنیم. روز آخر موقع اذان ظهر بود که به بیمارستان جم تهران که در آن تحت مراقبت بود رسیدم.
همسرش بالای سرش ایستاده بود و اشک می ریخت.وقتی من هم بالای تختش رفتم ،همسرش رو به منوچهر کرد و گفت:«چشمات رو باز کن و ببین آقا محبوب آمده .»
همان لحظه منوچهر چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد. نمی توانست صحبت کند و فقط نگاهم می کرد.
در نگاهش کوله باری از حرف نهفته بود که انگار می خواست به من بزند اما نمی توانست.آن نگاهش یک نگاه عاطفی بود.همان موقع پیشانی اش را بوسیدم و بغض کردم. از اتاق خارج شدم و به راهروی بیمارستان رفتم. نیم ساعت بعد بود که منوچهر به شهادت رسید و آخرین نگاهش را برای همیشه در خاطراتم به یادگاری گذاشت . نگاهی که خبر از جدایی می داد.»

محبوب زمینی می گوید:« ما 16 سال با هم رفیق بودیم. به همین خاطر در تشییع پیکرش سنگ تمام گذاشتیم. ما مراسم با شکوهی از محل سکونتش ت بهشت زهرا (س) برگزار کردیم که بیشتر دوستانش هم در آن حضور داشتند.ما هر کاری برایش می کردیم باز کم بود. او سال ها در جبهه ها مبارزه کرد و در طی مدتی که شیمیایی بود سختی های زیادی کشید .»


       انتهای گزارش

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد