داستان شماره(1): قاتلی
که نفس ها را می گیرد
وبلاگ مصطفی قهرمانی(خبرنگار): پدر عروس از شما می پرسد: شغلت چیست؟ می گویید: نویسنده ام اما هنوز نتوانستم شغل مورد دلخواهم را بیابم. پدر عروس عصبانی می شود و می گوید: ما که مسخره شما نیستیم. هر موقع کار پیدا کردی بیا خواستگاری. این را می گوید و به طرفتان می آید تا یک سیلی به گوشتان بزند که ناگهان...
ادامه مطلب ...